آه .... باران !
ریشه در اعماق اقیانوس دارد - شاید -
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران !
یا نه دریاییست گوئی واژگونه برفراز شهر
شهر سوگواران .
هرزمانی که فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر
باتشویش:
رنگ این شب های وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران ؟
چشمها و چشمه ها خشک اند .
روشنیها محو در تاریکی دلتنگ
همچنان که نام ها در ننگ !
هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد .
آه باران ای امید جان بیداران !
برپلیدیها - که ما عمریست درگرداب آن غرقیم -
آیا چیره خواهی شد ؟
شاعر : فریدون مشیری
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٤٤ ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱۱/٢۳